باهار کدوم وره؟

که خدا هست، خدا هست هنوز

باهار کدوم وره؟

که خدا هست، خدا هست هنوز

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

جلسه اول شیمی درمانی من هم زمان بود با شب عید. از طرفی عمه ام که برای شب عید سمنو درست کرده بود کمی هم برای من آورده بود بیمارستان. و من که بعد دارو گرفتن تا چهار روز حالت تهوع شدید و افت فشار داشتم تنها چیزی که خوردنش اذیتم نکرد همین سمنو بود. خلاصه کاشف به عمل اومد که بله تنها چیزی که هم حالمو بد نمیکنه هم فشارمو میبره بالا همین سمنوست. و اینجوری همه بسیج شدن تا هربار برام سمنو درست کنند. امروز بسته جدید سمنو برای جلسه سوم از طرف یکی دیگه از عمه ها به دستم رسید.

"وای چه خوشبختم من"خوشمزه

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۰۵:۴۰
nilaii

دیروز تولدم بود و من سی ساله شدم. خودم هم باورم نمیشه سی ساله!تعجب عوضش خوب یا بد امسال یه فرق اساسی با سالهای قبل داشت!!! کلی هم کادوی تولد گرفتم یکی از یکی خوشگل تر. ولی چیزی که از همه بیشتر خوشحالم کرد یه دفتر نقاشی با یک بسته مداد رنگی بود. فوری دست به کار شدم و اولین نقاشی رو کشیدملبخند.

 



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۳
nilaii
  •  یک و نیم سال پیش وقتی آرایشگر اشتباهی موهامو از بغل گوشم کوتاه کرده بود کلی گریه کرده بودم. و این همه وقت بهشون دست نزده بودم تا وقتی اومدم ایران اون مدلی که دوست دارم کوتام کنم. ولی حالا موهام مشت مشت تو دستمه و فقط یک قدم مونده تا همون چندتای باقیمونده هم بریزه. دلم کلی برا المیرا تنگ شده. بهش زنگ زدم که بگم المیرا به دادم برس، بریم برام کلاه گیس بخریم. ولی وقتی گوشی رو برداشت و با اون محبت همیشگیش جوابمو داد دلم نیومد بعد این همه وقت که ندیدمش پشت تلفن چیزی بگم. حالا قراره چند روز دیگه برم ببینمش.
  • امروز دوستم زنگ زده بود، میپرسید اصلا بیرون میری گفتم نه خونه ام. تعجب کرد. گفت اگه تو رو من میشناسم اصلا یک جا بند نمیشی چجوری همش موندی خونه. راست میگفت بهش فکر نکرده بودم. چقدر عادت هام عوض شده!
  • دلم هوس غذاهای ناسالم کرده. خسته شدم از کباب و جگر و کشمش و آبمیوه :(
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۱۸
nilaii

امروز حالم خیلی خوبهلبخند. فقط هی زود زود خسته م میشه. یاد روزهای خوب افتادم. چند روز قبل اینکه بیام ایران رفتیم دریا. چقدر خوش گذشت. کلی ذغال درست کردیم. بعد مرغ و گوجه و سیب زمینی و قارچ فرضی!!!مژهپیچیدیم تو فویل آلومینیوم گذاشتیم تو ذغالها. نصفش سوخته بود نصفش خام بودخوشمزه ولی به امتحانش می ارزید. بعدشم آب تنی. چقدر عکس گرفتیم. دلم واسه اون روزها تنگ شده.


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۲۹
nilaii

نوبت دوم شیمی درمانیم 14 فروردین بود. 13 به در تهران و توی خونه بودم. نزدیک های ظهر بدجوری حوصله م سر رفته بودخمیازه. با همسرم دوتایی زدیم بیرون و یکم با ماشین اطراف خونه دور زدیم. دلم لک زده بود واسه اینکه پیاده شم و کمی قدم بزنم ولی باد بود. نیم ساعته برگشتیم خونه. فردا صبح رفتم تهران کلینیک، آزمایش خون دادم و منتظر دکترم شدم. اومد و یه خبر خوب بهم داد. اونم اینکه نتایج نمونه مغز استخوانم خوبه و مشکلی ندارهلبخند. و شروع کردم به دارو گرفتن. بعد 2 ساعت تموم شد و مرخص شدم. بعدا فهمیدم نزدیک خونه ی یکی از دوستام بودم. از دفعه ی بعد حالم خوب نبود میرم در خونه شون رو میزنمعینک. تا 17 فروردین از شدت حالت تهوع و ضعف چیز زیادی یادم نمیاد! 17 ام من اومدم تبریز و همسرم برگشت مالزی تا کارها رو روبراه کنه و برگرده. دلم براش تنگ میشهقلب.



۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۳۶
nilaii

29 اسفند 92 بود. هنوز تو عالم خواب بودم و فکر میکردم هر لحظه قراره یکی منو از این خواب بیدار کنه. ولی کم کم باید قبول میکردم. صبح اول از همه رفتم اتاق عمل تا پورت رو وصل کنند. زیاد بد نگذشت با دکتری که متخصص این کار بود کلی حرف زدیم تا سرم به اصطلاح گرم شه و کارم تموم شه. برگشتم اتاق خودم. دکترم اومد و نمونه مغز استخوان برداشت. اونم باز کلی سر به سرم گذاشت و رفت... خلاصه دکترهام خیلی خوشحال بودند که یک مریض باهوش و صبور داشتند!

دارو گرفتن من شروع شد و حدود 2 تا 3 ساعت طول کشید. کاملا بیحال بودم و احساس میکردم دست و پاهام کرخت شده. چیزی تا تحویل سال جدید نمونده بود و من فقط یک سبزه ی کوچولو داشتم با کلی آرزو. فرداش یعنی 1 فروردین مرخص شدم و تا 4 روز بعد در عالم دیگری بودم. جنگ بین خوب ها و بدها!

دوستای خوبم از همون اول با انرژی هاشون، تماس و پیغام هاشون همراهم بودند و یک لحظه تنهام نگذاشتن. یه لحظه دلم خواست به یکی دیگه از دوستام که خیلی وقت بود باهاش صحبت نکرده بودم زنگ بزنم واسه همین بهش ایمیل زدم که اگه مشکلی نداره شماره شو داشته باشم ولی نمیدونم پیش خودش چی فکر کرد! که ترجیح داد زنگ نزنم ولی من بازم ناراحت نشدم چون اگه با دوستانم حتی حرف هم نزنم یادشون کلی بهم انرژی و روحیه میده.

ممنونم ازتون که همراهمین و بهم دلگرمی میدینلبخند

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۴۵
nilaii
اسفند ماه 92 بود. پس از چند مصاحبه با شرکت کانتری گاردن مالزی، یک روز صبح ایمیلی گرفتم مبنی براینکه درخواست کارم پذیرفته شده و ازم خواسته بودند برای صحبت کردن در مورد شرایط قرارداد برم شرکت. وقتی رفتم شرکت قرار شد از دو هفته ی بعد کارم رو شروع کنم. خیلی خوشحال بودم. یک لحظه به این فکر کردم که یک ونیم ساله ایران نرفتم و اگه کارم رو شروع کنم حداقل تا یک سال دیگه هم نمیتونم برم. با اینکه خیلی دودل بودم، همون شب برای دو روز دیگه بلیت گرفتم تا برای ده روز بیام و برگردم.

خلاصه اینجوری شد که یهویی اومدم. مدتی بود قفسه سینه م درد میکرد وقتی اومدم دیدم فرصت غنیمته ، دو روز مونده بود که برگردم، رفتم دکتر... اولش گفت سرما خوردی عفونت داری و آنتی بیوتیک نوشت. وقتی بیشتر شرح حالمو شنید گفت بزار یه عکس هم بنویسم برات. عکسمو که دید معرفیم کرد به یه دکتر دیگه...و اینجوری شد که هر لحظه یه آزمایش و سی تی اسکن جدید و معرفی به یه دکتر جدید...تا رسیدم به جراح توراکس و نمونه برداری و برگشتن من به مالزی کنسل شد. غافل از همه جا، منتظر نتیجه آزمایش نمونه برداری موندم. نتایج که آماده شد معرفی شدم به متخصص خون و آنکولوژی. هنوز نمیدونستم چه اتفاقی قراره بیافته. رفتم دکتر آنکولوژی. مدارک پزشکی م رو که دید گفت شیمی درمانی رو باید شروع کنی. من که تا اون لحظه به همه چی فکر کرده بودم جز این، یک لحظه احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد .

بله. من سرطان لنفوم هوچکین داشتم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۲۰
nilaii

ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر
که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد

یا زمینی را که
دلش از سردی شب‌های خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار
دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز
پر امنیت احساس خداست

ماه من غصه چرا؟
تو مرا داری و من هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست

ماه من
دل به غم دادن و از یأس سخن‌ها گفتن
کار آنهایی نیست
که خدا را دارند

ماه من
غم و اندوه اگر هم روزی
مثل باران بارید
یا دل شیشه‌ای‌ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست خدا هست هنوز

او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می‌داد
او همانیست که هر لحظه دلش می‌خواهد
همه زندگی‌ام
غرق شادی باشد

ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است
این‌همه غصه و غم
این‌همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند
سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می‌خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۰۰
nilaii