از خوشحالی تا ...
دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۲۰ ق.ظ
اسفند ماه 92 بود. پس از چند مصاحبه با شرکت کانتری گاردن مالزی، یک روز صبح ایمیلی گرفتم مبنی براینکه درخواست کارم پذیرفته شده و ازم خواسته بودند برای صحبت کردن در مورد شرایط قرارداد برم شرکت. وقتی رفتم شرکت قرار شد از دو هفته ی بعد کارم رو شروع کنم. خیلی خوشحال بودم. یک لحظه به این فکر کردم که یک ونیم ساله ایران نرفتم و اگه کارم رو شروع کنم حداقل تا یک سال دیگه هم نمیتونم برم. با اینکه خیلی دودل بودم، همون شب برای دو روز دیگه بلیت گرفتم تا برای ده روز بیام و برگردم.
خلاصه اینجوری شد که یهویی اومدم. مدتی بود قفسه سینه م درد میکرد وقتی اومدم دیدم فرصت غنیمته ، دو روز مونده بود که برگردم، رفتم دکتر... اولش گفت سرما خوردی عفونت داری و آنتی بیوتیک نوشت. وقتی بیشتر شرح حالمو شنید گفت بزار یه عکس هم بنویسم برات. عکسمو که دید معرفیم کرد به یه دکتر دیگه...و اینجوری شد که هر لحظه یه آزمایش و سی تی اسکن جدید و معرفی به یه دکتر جدید...تا رسیدم به جراح توراکس و نمونه برداری و برگشتن من به مالزی کنسل شد. غافل از همه جا، منتظر نتیجه آزمایش نمونه برداری موندم. نتایج که آماده شد معرفی شدم به متخصص خون و آنکولوژی. هنوز نمیدونستم چه اتفاقی قراره بیافته. رفتم دکتر آنکولوژی. مدارک پزشکی م رو که دید گفت شیمی درمانی رو باید شروع کنی. من که تا اون لحظه به همه چی فکر کرده بودم جز این، یک لحظه احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد .
بله. من سرطان لنفوم هوچکین داشتم.