باهار کدوم وره؟

که خدا هست، خدا هست هنوز

باهار کدوم وره؟

که خدا هست، خدا هست هنوز

همیشه صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست می شود.
لازمه گاهی وقت ها دست از این تظاهر کردن برداری، باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید، ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ.
وقتی می مانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلد نیستی.
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ.
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ...
ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ !

گریز دلپذیر | آنا گاوالدا

 

بعدا نوشت:   گاه این " برای همیشه رفتن" باعث خوشبختی شخص سوم می شود!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۴
nilaii

حالم خوب نیست همش حالت تهوع دارمسبز. دهنم تلخه و هر نیم ساعت مجبورم از سرم شستشو استفاده کنم.

نمیدونم چرا همه مایع دستشویی ها عطر دارند.ناراحت

همسایه هم همش یا پیاز داغ درست میکنه یا غذای سیر دار.

دلم لاک زدن میخواد ولی میترسم به ناخن هام اکسیژن نرسه. کسی نگفته ضرر داره ها ولی چون ناخن هام سفید شدن میترسم.

پنجشنبه، مطب:

ساعت 12:40 میرسم مطب. خانم طاهری پرستار و مسئول شیمی درمانی من هست. هرچقدر از خوبی و مهربونی این خانم بگم کم گفتم.

من: سلام

خانم طاهری: سلام عزیزم. خوبی؟ .... (بعد اینکه کمی سر به سرم میزاره) بیا بخواب. جواب آزمایشتم بده من. چجوریه آزمایشت؟

من: خوبه. یعنی فکر کنم خوبه. یعنی با قبلی که مقایسه میکنم خوبه

خانم طاهری: کجاش خوبه و میره زنگ میزنه به دکتر.

خانم طاهری( درحالیکه سوزن پورت رو میزنه): nejasan qizim?  و بعد یه قلقلک کوچولو

من: خوبم. میگم از کجا انقدر خوب ترکی یاد گرفتین؟

خانم طاهری: من؟ استعدادم خوبه

من: هم استعدادتون خوبه هم باهوشید.

خانم طاهری: انقدر بیمار ترک داشتیم از هرکدوم یه چیزی یاد گرفتم.

نزدیک سه ساعت طول میکشه آخراش دیگه حالم خیلی بده. دارم دیوانه میشم. آخرشم ...


روزهای پنج شنبه دکتر رضوانی مطبش نیست و باید بعد شیمی درمانی برم بیمارستان ببینمش.

پنجشنبه، بیمارستان:

قسمت اورژانس بیمارستان نشستم و منتظر دکتر هستم. تو اون فاصله یه دختر رو میارن اورژانس. رژ غلیط نارنجی و لاک نارنجی زده. به 23-24 سال میزنه. 30 تا قرص خورده و از حال رفته. یه لحظه تو کار دنیا میمونم. یکی مثل من برای زنده بودن میجنگه و یکی مثل ایشون واسه مردن.

دکتر: سلام عزیزم. چطوری؟ خوبی؟

من: سلام. بله خوبم.

دکتر(در حال معاینه): نه، مثل اینکه خوبی.

دکتر: تپل شدی.

من: بله آقای دکتر 2 کیلو

دکتر: خوب دیگه حواست باشه بیشتر از این تپل نشی که هی مجبورم داروهاتو زیاد کنم.

من: دکتر من یه سوال دارم. از رو مدارک پزشکی من میشه حدس زد من چند وقت بود مریض بودم و خودم خبر نداشتم؟

دکتر: نه نمیشه. اصلا میخوای چکار؟

من: هیچی. میخوام برگردم عقب.

دکتر: خداحافظ عزیزم. خداخافظ.

 

گلدونی که دوستم آورده رو بردم گذاشتم تو آشپزخونه پشت پنجره.

پنج شنبه شب، خونه:

حال ندارم خوابیدم.

مامان خطاب به بابا: به این گلدون تو آب دادی؟

بابا: آره

مامان: آبش زیاد شده از زیر گلدونی هم ریخته بیرون. من ظهر بهش آب داده بودم. نباید این کار رو میکردی.

من (تو دلم. حال حرف زدن ندارم): چرا؟ من صبح به گلدونم آب داده بودمآخ

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۹
nilaii

از بیکاری از سوپر مارکت سر کوچه دو فیلم مثلا طنز خریدم. "شرط آخر" و "از ما بهترون" .  یعنی یکی از یکی بی مفهوم تر. نگران

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۳ ، ۰۳:۵۹
nilaii

چرا رفتی، چرا؟ من بیقرارم

به سر، سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟

ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟

خیالت گر چه عمری یار من بود

امیدت گر چه در پندار من بود

بیا امشب شرابی دیگرم ده

ز مینای حقیقت ساغرم ده

دل دیوانه را دیوانه تر کن

مرا از هر دو عالم بی خبر کن

 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۶
nilaii

خوب جلسه پنجم هم 25 اردیبهشت به خوبی و خوشی تموم شد. گلبول های سفیدمون با یه حالت نجومی در حال افته و رسیده بود به 1700!!! دکترمون هم گفت اگه مواظب خودت نباشی قرنطینه ت میکنم.هیپنوتیزم گفتم والا من به همه میگم خوب منو میبینید بهم دست ندید منو بوس نکنید از دور حالمو بپرسید ولی خوب دلشون برام تنگ میشه چکار کنم خوب هی ماچم میکنن. باید رو پیشونیم بزنم روبوسی تا اطلاع ثانوی ممنوع! تازه گوجه سبز رو چکارش کنم. خوب مگه میشه گوجه سبز رو پوست بکنی بخوری؟!!! والا... تازه کلی بهم گیر داده بود که تو چرا قدت بلند نشدهسوالمنم گفتم بو دی کی وارچشمک

میگما چقدر جون سخت شدم من... یه زمانی از یه آمپول میترسیدم . حالا اون روز یکی داشت از سی تی اسکن اسپیرال که رفته بود تعریف میکرد که آی اینجوری سخته اونجوری وحشتناکه وای اینجوری تزریق میکنن اونجوری داغ میشی... اصلا خنده ام گرفته بود از این همه توصیف. اسکن اسپیرال کاری داره آخه؟!!!

دیروز دوست جونم اومده بود پیشم کلی بهم خوش گذشت. اینم برام کادو آورده بود. قربونش برم همیشه میدونه چی دوست دارم. عاشقتم الهام جونم.قلب

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۳
nilaii
  • نمی فهمم. زندگی یعنی چی؟ چرا آدم ها انقدر سختی میکشن. غصه میخورن. وقتی اخبار لحظه به لحظه انفجار معدن تو ترکیه رو میبینم دلم براشون ریش ریش میشه. برا همسراشون، پدر مادرشون و بچه هاشون. نزدیک 250 نفر که اونم هی داره زیاد میشه. که چی؟ که میخوان ذغال استخراج کنن...
  • فردا نوبت جلسه پنجمه. از روزای پنجشنبه متنفرم. پنجشنبه ها بوی دارو میده.
  • خدا جونم چرا بعضی ها از دوستی فقط اسمش رو یدک میکشن؟ دلم رو به خاطرات دوستی خوش کرده بودم ولی دیگه دفتر قرمز هم آرومم نمیکنه.دلتنگشم.
  • خیلی گرممه. همش تب دارم و عرق میکنم.
  • دلم بدجوری واسه شکلات کاکائویی و مایلو تنگ شده
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۵۲
nilaii

امروز دلم به طرز عجیبی گرفته. حوصله هیچ چیزی و هیچ کاری رو ندارم. برمیگردم به دو ماه پیش. یعنی روزی که فهمیدم مریضم . در راه خونه مادرم فقط اشک ریخت ولی من سکوت کرده بودم. رسیدیم خونه اونایی که تو خونه منتظر برگشتن ما بودند وقتی موضوع رو فهمیدن همه شب تا صبح اشک ریختن ولی من همچنان سکوت کرده بودم. روز بعد وقتی نزدیکانم هم فهمیدن و اومدن خونه مون دیدم که همه چشاشون باد کرده و منتظر بهانه ای بودند تا دوباره گریه کنند. دلم میخواست از ته دل گریه کنم و خودمو خالی کنم ولی از ترس اینکه بیشتر ازاین قلب عزیزانم درد نگیره همه چی رو میریختم تو خودم. نمیتونستم بیشتر از این ناراحتی شون رو ببینم. این مدت همه ی دلتنگی هام رو ریختم تو خودم. دلم یکی رو میخواد که بتونم باهاش حرف بزنم. دلم میخواد داد بزنم.سکوت خسته ام میکنه. دلم میخواد یکی باشه بتونم باهاش از نگرانی هام حرف بزنم.ناراحتناراحتناراحت

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۴۶
nilaii

و من امسال تمام روزهای مهم زندگیم رو بدون تو سپری کردم. شب عید، تولدم، روز زن و امروز یعنی سالگرد ازدواجمون

چهار سال گذشت. و هر لحظه از این چهار سال همراه بود با خاطرات زیبا و به یاد ماندنی.

تکیه گاه من دوستت دارم. سالگرد ازدواجمان مبارک


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۳:۲۸
nilaii

دیروز تلویزیون یه خبر رو نشون میداد. که یه مادر بچه شو انداخته بود تو سطل زباله و مردم که صدای گریه بچه رو شنیده بودن پیداش میکنندناراحت. بعد پیدا شدن بچه، دوربین های اون خیابون رو بررسی کرده بودند که نشون میداد یه خانم بچه شو تو سبد خرید چرخ دار میاره تا نزدیک سطل زباله ، میندازه تو سطل و پررو پرو انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده باشه یه کوچه پایین تر میره فروشگاه و خریدهاشو انجام میدهعصبانی

از دیروز حس خیلی بدی دارم. هرکاری میکنم از ذهنم بیرون نمیره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۴:۲۱
nilaii

اولش اصلا تصمیم نداشتم این خبر رو اینجا بزارم. ولی بعد از کلی ی ی ی فکر کردن نظرم عوض شد. خوب، حالا خبر. من و همسرم تصمیم گرفتیم از یه پسر کوچولوی 7 ساله به اسم علیرضا  به مقدار خیلی کوچک (در حد توانمون) حمایت مالی کنیم. فعلا نمیتونم از نزدیک ببینمش وفقط عکسش رو دیدم. ولی خیلی دلم میخواد بعدا ها بتونم ببینمش یا حداقل براش نامه بنویسم. خیلی خوشحالملبخند

حالا چرا نظرم عوض شد:

اول اینکه درسته میگن کار خیر مخفی باشه خوبه ولی فکر که کردم دیدم فعلا آدرس اینجا رو فقط 2-3 تا از دوستام که منو از نزدیک میشناسن دارن و اینکه خوب من مشخصات علیرضا رو که اینجا نمیزارم. پس خدای ناکرده لطمه ای به آبروش نمیزنم. و دوم اینکه با خودم فکر کردم شاید یه دوست مجازی با خوندن این پست تشویق بشه و از یه کوچولوی دیگه حمایت کنهتشویق

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۰۰
nilaii