درهم نوشت
چند روزی ست شدیدا سرما خورده ام . تب خال زده ام و تمام استخوان های بدنم مثل کسی که دندان درد دارد، درد میکند. سرفه هم دیوانه ام کرده.
مدتی پیش نوشته های یکی از دوستان رو مطالعه میکردم. کار جالبی کرده بود. به جای چالش آب یخ، چالش ترس انجام داده بود. به فکرش هستم. کمی که حالم خوب شد شاید من هم ادامه اش دادم.
و اما:
کارم شده گوش کردن به یک آهنگ جدید و فوق العاده از همایون
شجریان ، که قبلا شهرام ناظری نیز همان آهنگ رو به زیبایی خونده بود.
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
"مولانا"