باهار کدوم وره؟

که خدا هست، خدا هست هنوز

باهار کدوم وره؟

که خدا هست، خدا هست هنوز

جلسه هشتم- 5 تیر

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۳ ق.ظ

خوب بنویسم؟ ننویسم؟

این جلسه هم مثل دفعات قبل ساعت یک روز پنجشنبه رفتم مطب. از همون اول صبح حالم خوب نبود و احساس حالت تهوع داشتم. به محض اینکه تزریق شروع شد، حالم بهم خورد و بالا آوردمسبز (ببخشید). خانم طاهری کلی سر به سرم گذاشت که این چه کاریه اول کاری کردیخجالت (آخه همیشه آخرش این اتفاق میافتاد). میگه جلو شوهرت آبرومونو بردی. این دفعه اصلا خوب نبودم همش حالم بد میشد. فکر میکنم دیگه بدنم قبول نمیکنه این همه دارو رو. کفش هم نداشتم بپوشم از مطب برم بیمارستان دکتر رو ببینمچشمک. همسری مجبور شده بود تا کجا بره بلکه یه کفش فروشی پیدا کنه و بالاخره از کفش بلا واسم یه جفت دمپایی بخره بیاره. خلاصه رفتم بیمارستان و دکتر برا روز پنجشنبه برام سی تی اسکن نوشته. از الان غصه داروهای سی تی اسکن رو دارم که از یک روز قبلش باید شروع کنم به خوردن. آخه خیلی بد طعم و حال به هم زنن.

 امروز بعد شش روز هنوز خوب نیستم. (چقدر غر میزنم)


*هفته پیش بابا برا 2 روز رفت تبریز (کار داشت). بعد دو روز زنگ زد که برا امروز و فردا بلیت هواپیما پیدا نکردم شب با اتوبوس میام. خیلی نگران بودم. همش میترسیدم اتفاقی بیافته. زنگ زدم به یکی از آژانس ها ی هواپیمایی. گفتن بلیت نداریم. ازشون خواستم اگه مورد کنسلی داشتن بهم خبر بدن. به 2 ساعت نکشیده بود که زنگ زدن و گفتن برا فردا ساعت 14:20 یه بلیت هست. فوری خریدمش. به بابا زنگ زدم و خبر دادم. فرداش ساعت 12 یه مسیج گرفتم که پرواز 14:20 تاخیر داره و 16:30 پرواز میکنه. به بابا زنگ زدم گفت من فرودگاهم، دیگه چاره ای نیست منتظر میمونم. ساعت 16:30 دوباره زنگ زدم ببینم پرواز کردن آیا؟ که بابا گفت هواپیما توی تهران خرابه تازه قراره تعمیرش کنن، مسافرها رو از تهران بیاره تبریز ، بعد اینارو از تبریز ببره تهرانهیپنوتیزم. انقدر نگران شدم که گفتم بابا نمیخواد با این هواپیما بیای، برو با همون اتوبوس بیا (خیلی میترسیدم اتفاقی بیافته و من نتونم خودمو ببخشم) . خلاصه هواپیما ساعت 20:30 پرواز کرد و 21:30 رسید تهران. وقتی رفته بودیم دنبال بابا، تابلوی پروازهای ورودی رو که نگاه میکردم اینجوری بود. (تبریز:تاخیر، ارومیه:تاخیر، اصفهان: تاخیر، مشهد:کنسل شد... همش هم تاخیرهای چند ساعته)- بابا تعریف میکرد که همه شاکی بودند از این وضع. این وسط ظاهرا چند تا خانم بودن که داشتن میومدن تهران عروسی و با این اوضاع عروسی رو از دست داده بودن و حسابی شاکی بودند.خیال باطل

* این روزها ازم آدرس مرکز اپیلاسیون خوب رو میپرسن!چشمکنیشخندنیشخندنیشخند

* گفته بودم کلی هدیه خوشگل گرفتم. اینم عکس هاش. دست همه شون درد نکنه.

 

 

* اینم از گل خوشگلم که دوباره جون گرفته

نظرات  (۵)

۰۹ تیر ۹۳ ، ۲۱:۴۸ کسب درآمد اینترنتی و فروش محصولات
سلام وب جالبی داریاگه تونستی به وبم منم سر بزنمشتاق تبادل لینکموفق و سربلند باشی
خوشحالم که همسرت اومد پیشت :* بزودی ایشالله خبرای خوب و عالی بگیری رویا جون
پاسخ:
مونا خیلی نگرانتم. چکار میکنی؟
اون سی دی پلیر خیلی قشنگه مبارک باشه.
پاسخ:
ممنونم.
یکی از پرستارای خوب بهنام دهشپور هم فامیلیش طاهری بود.. خیلییییییییییی تو کارش ماهر بود.. نمیدونم این خانوم طاهری همون خانومه.. یا نه هدیه هات مبارک باشه عزیزم ... ان شا الله سلامتیه کاملت رو جشن بگیریم با هم
پاسخ:
خیلی خیلی ممنونم مونای عزیزم. مونا خانم طاهری یک انسان واقعیه. خیلی دوستش دارم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی